عیادت مجروح
پدرش اجازه نمی دادبرود.یک روزآمدوگفت:((پدرجان ! می خواهیم باچندتاازهم کلاسی هابرویم دیدن یک مجروح.))
پدرش خیلی خوش حال شد.سی صدتومان هم دادتاچیزی بخرندوببرند.
چندروزی ازاوخبری نبودتا این که...
ادامه مطلب
پدرش اجازه نمی دادبرود.یک روزآمدوگفت:((پدرجان ! می خواهیم باچندتاازهم کلاسی هابرویم دیدن یک مجروح.))
پدرش خیلی خوش حال شد.سی صدتومان هم دادتاچیزی بخرندوببرند.
چندروزی ازاوخبری نبودتا این که...
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
Alternative content
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دلنوشته های من و آدرس ebrahim4369.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.